یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 12:7 عصر
باز هم
با واژه های غریب و سرگردان زندگیم
آبی ترین ترانه باران را
برای تو سروده ام
چرا که تو،
سرودنی ترینی
تویی که آواز لبهای بسته ام را
به سکوت می گشایی
و غربت نگاه خسته ام را
به نور، روشنی می دهی
و دستان ناتوانم را
برای به آغوش کشیدنت گرما می بخشی
تویی که چشمانت
رویای همیشه باران را
برایم زمزمه می کند
بیا و زندگیم را
به نور وجودت معنا بخش
بیا، تا دلم نمرده بیا
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]